اندکی در خود نگر تا کیستی از کجایی در کجایی چیستی
آقا جون بلند شده و لبه تختش نشسته، دستهاش را گذاشته لبه تخت و پاهاش آویزونه پایین، انگار بخواد یه یا علی بگه و بلند بشه؛ امّا بلند نمی شه، فقط مامان را صدا می زنه، یعنی هیچ وقت بلند نمی شه. آقا جون را فقط دو بار روی ویلچر دیدم همیشه روی تختش بود...
مامان از توی آشپزخونه جواب می ده:
_ بله
_ یه آفتابه آب و یه تشت برام بیار وضو بگیرم
_ آخه حالا، یکم صبر کن، الآن نمی تونم...
آقا جون رو به خواهر شماره دو می کنه
_ باریک الله آقا جون؛ برو آفتابه و تشت منو بیار وضو بگیرم. امّا خواهر شماره دو هم قبول نمی کنه.
آفتابه و تشت ش را وقتی وضو می گرفت دیده بودم . فقط مال آقا جون بودند؛ قرمزِ، قرمز بودند؛ می نشست لب تخت و وضو می گرفت.
آقا جون همون طور که روی لبه تخت نشسته نگاهش رو می چرخونه طرف من؛ من دم در ایستادم توی حال، نه توی اتاق از اونجا مامان هم دیده می شه، خواهر شماره دو هم توی سالن هستش، اون طرف تر...
آقا جون می گه:
_ آفرین تو برو (انگار آخرین امیدش من باشم)
_ من بلد نیستم
_ کاری نداره آفتابه رو از توی دستشوی آب کن و بیار
یه نگاه به مامان می اندازم ایستاده سر اجاق گاز، روش اون طرفه، یه نگاه به خواهر شماره دو؛ بعد شونه هام را می اندازم بالا و می گم: نچ، نچ
آقا جون همون سال از بین ما رفت وقتی که من هنوز پا به سن 3 سالگی نگذاشته بودم. امّا عذاب وجدان اون نچ، هنوز با منه.
چرا این کار را نکردم من که می تونستم! چرا مامان صدام را نشنید تا دعوام کنه و بهم بگه که باید این کار را انجام بدم؟ چرا؟
پ.ن.1. آقا جون خیلی مهربون بود؛ دلم براش تنگ شده. یعنی آقا جون منو می بخشه؟
پ.ن.2. خطای کودکی را می گذاریم به حساب کودکی. خطای اکنون را چه کنیم، که هر روز بر تعداد خطاهایمان می افزاییم و پند نمی گیریم از تجربیات.
پ.ن.3. یعنی هیچ معلمی هست که شاگردهای تنبلشم دوست داشته باشه؟ همون شاگردهایی که هر دفعه می گند خانوم به خدا دفعه آخرمه دفعه بعدی می خونم، خانوم آخه مامانم مریض بود! خانوم به ابوالفظل خونده بودیم! خانوم ....
یعنی خدا منو دوست داره؟ منی که هر دفعه براش بهونه می یارم اما تو امتحان بعدی هم دوباره رد می شم!
پ.ن.6. خدایا شکرت.
ای گشایش دهنده ناراحتی و نگرانی! و برطرف کننده غم و اندوه! ای بخشنده در دنیا و آخرت و مهربان در هر دو! بر محمد و آل محمد درود فرست و ناراحتی و نگرانیم را گشایش بخش و غم و حزنم را برطرف ساز. صحیفه سجادیه
[ جمعه 87/10/6 ] [ 7:53 عصر ] [ ساجده ]